نگاهی به رمان خنش* نوشتهٔ رعنا سلیمانی، نویسندهٔ ساکن سوئد
مریم رئیسدانا – آمریکا
خنش در لغت یعنی خارش تن.
روایت با گفتوگویی درونی و کابوسزده میان محمدرضا و یلدا آغاز میشود. جانوری ترسناک پیچان در عبایی سیاه که به تن کودکانهٔ شخصیت اصلی حلول میکند و جان و بدنش را در ابدیت خارش دردناکی محصور میکند؛ چالش دائمی و چندین و چند سالهٔ بین زن و مرد اسیرشده در آن تن نحیف.
خنش، شاید یکی از اولین تلاشهای جسورانهٔ ادبیات فارسی باشد در تصویرگری زندگی یک دگرباش جنسی. مضمون نه به ورطهٔ شعار و دلسوزی افتاده، نه گرفتار نمایش تن و تنانگی بازارپسند شده است، برعکس توانسته موقعیت پیپچیدهٔ جنسی محمدرضا/یلدا را در کانون یک خانواده/جامعهٔ سنتی نشان دهد، محمدرضایی که میخواهد خودش باشد، یعنی یلدا و نه آنچه که دیگران از او میخواهند و نه آنطور که مادرزاد متولد شده است.
دنیای دوگانهٔ یک دگرباش که نه این است و نه آن، «هوا یه جوری بود، شب نه ولی روز هم نبود. از نونوایی سر کوچه دو تا نونبربری داغ برا خانجون خریده بودم. پیچیدم تو کوچه، خورشید انگار تو یه چاله گیر افتاده بود، نه میتونست بالا بیاد، نه میشد پایین بره. سیاهی انگار هم بود و هم نبود، مثل یه آدم مفلوک تو کوچه سرگردون شده بود».
حکومت دینی و سنت (عرف) دو اهرم کمککننده در گردش چرخ استبدادند. پیوند حکومت دینی و عرف بهمنزلهٔ کیان نرینه چنان شاکلهای به خود میگیرد که بر خصوصیترین بخشهای زندگی فرد در جامعه، بهعنوان مثال انتخاب همسر، نظارت دارد. بنابراین روشن است که این کیان نرینه بخواهد نگاه کنترلگر بر هویت و روابط جنسی افراد نیز داشته باشد و باز بدیهی است که در چنین جوامعی افراد برای بقا مجبور به پنهانکاری و خودسانسوری شوند، ولی خنش جسارت این را داشته که از دیوارهای نامرئی سانسور، خودسانسوری و کیان نرینه عبور کند.
خنش، همزمان که آشکارا آن کیان نرینه (حکومت و سنت) را به نقد میکشد، خواننده را به همدلی با پرسوناژ داستان وامیدارد. دگرباشان بخش غیرقابلانکاری از هر اجتماعی هستند، گرچه کم و در اقلیتاند ولی هستند و سهمی از اجتماع دارند. اما تابوها و استانداردهای ازپیشمعلومشده این سهم را از آنان میستاند، و زندگی آنان را بهطرز تراژیکی غمبار میکند.
شخصیت محوری داستان با دو نوع کشمکش دستبهگریبان است. یکی کشمکش با زن درونش (یلدا) و دیگر با آن کیان نرینه (حکومت، سنت یا عرف). کیان نرینهای که به او تجاوز کرده و کودکیاش را به یغما برده است. کیان نرینهای که امروز هم هویت جنسیاش را به رسمیت نمیشناسد و آزارش میدهد.
دو نکتهٔ درخور اهمیت دیگر زمان دراماتیک و موقعیت جغرافیایی در این اثر است.
زمان دراماتیک روایت امروز است، اکنون است. یعنی داستان در زمان حال و فقط در چند روز روی میدهد، ولی لایهلایه فلشبک به گذشته میرود، اینقدر به عقب میرود که میرسیم به کودکی شخصیت اصلی و خواهرش و مادربزرگش و زمان فوت پدر و مادرش و عمویی که خشن است و این بچههای یتیم را کتک میزند و شبها به آنها تجاوز میکند، و با داد و دعوا و تهدید مادر پیرش را مجبور میکند که آن خانهٔ با حیاط و باغچه را بکوبد و بسازد.
موقعیت جغرافیایی داستان، صحنه یا مکان داستان چه در گذشته و چه الان که داستان روی میدهد یکیست، عوض نمیشود. خانه همان خانه است، با این تفاوت که در گذشته خانهای بوده با باغچه و حیاطی، بعد کوبیده و از آن ساختمانی چندآپارتمانه، امروزی، نو و مدرن ساخته میشود. نکته این است که هرچند خانه از شکل سنتی به مدرن و امروزی تغییر شکل میدهد، ولی ماهیت آدمهای آن خانه چه آنها که بودند (مادربزرگ) و چه آنها که آمدند (همسایهها) کماکان سنتی و مزاحم باقی میماند. بهعبارت دیگر اهرمهای فشار و خشونت، یعنی همان کیان نرینه، سر جای خود باقیست.
اهمیت خنش فقط معنای جسورانهاش در عبور از دیوارهای ناپیدا نیست، بهلحاظ ادبی نیز محکم و کمنقص است. زبانش سالم، روراست، تپنده و یاغیست. نثر ژورنالیستی پرسرعت و تعلیق بالایی دارد، از اینرو نیاز و هیجان خوانندهٔ مبتدی را کاملاً برآورده میکند. گرچه خنش برای سرگرمی نوشته نشده است بلکه از کانون درد برمیخیزد. از طرفی بهدلیل برخورداری از فرم و عناصر داستانیِ بجا، توجه خوانندهٔ حرفهای و نکتهسنج را نیز تأمین میکند.
آثاری چون خنش، میتواند در معرفی و حمایت از اقلیتیهایی بهنام دگرباشان مؤثر باشد آن هم در جامعهای که کمترین رویکرد انسانی به آنها وجود دارد. هویتی پر از درد و خشونت که بهندرت مورد احترام قرار میگیرد و کیان نرینه با تسلط بیشتری آنها را زیر اهرمهای خود تخریب میکند.
*رمان «خنش» در سال ۲۰۲۳ از سوی نشر ارزان در سوئد منتشر شده و از طریق وبسایت این انتشارات در دسترس علاقهمندان قرار دارد.